loading...
اهل بیت
رضا اسمانی بازدید : 8 چهارشنبه 30 بهمن 1392 نظرات (0)

دانلود

 

پسورد :www.etrat92.rozblog.com

 

 

جنگ خندق

قريش تصميم گرفته است درخت توحيد را از ريشه در آورد. بت پرستان مكه آماده شده اند به هر قيمتى است از محمد(ص)و ياران او اثرى باقى نگذارند و به دنبال اين تصميم ، اقداماتى كرده اند. ولى اقدامات گذشته آن ها كه به صورت جنگ هاى بدر و احد بوده است،آن ها را به مقصد اصلى نرسانده است .

اگرچه از جنگ احد، قريشيان خوشحال برگشتند، ولى باز هم عقده قلبى آن ها باز نگرديد. زيرا هنوز پايگاه اسلام به جاى خود باقى است و محمد و يارانش به روش خود ادامه مى دهند.

چند تن از يهوديان مدينه ، از جمله : حى بن اخطب ، به مكه آمدند و با سران قريش ملاقات و مذاكراتى انجام دادند.

يهود اظهار داشتند: بايد يک اقدام همه جانبه براى ريشه كن ساختن اسلام انجام دهیم،كه در آن از قبیله های مختلف عرب كمک بگيريم و ما يهوديان هم آن چه قدرت داريم در اين راه به كار مى بریم. ابوسفيان و ساير اشراف قريش از اين پيشنهاد استقبال كردند و آمادگى خود را اعلام داشتند.

سپس يهوديان نزد طايفه غطفان رفتند و با آن ها نيز در اين باره مذاكره و موافقت آن ها را هم جلب نمودند.

چند روز به تهيه مقدمات گذشت و آن گاه سپاهى عظيم باتعداد ده هزار نفر جنگ جو،به فرماندهى ابوسفيان از مكه حركت كرد. در بين راه هم گروهى از قبیله های مختلف عرب به آن ها پيوستند و مانند سيلى خروشان،به طرف مدينه سرازير شدند.

خبر حركت سپاه مكه به پیامبر اکرم(ص)رسيد و با ياران خود در اين مورد به مشورت و تبادل نظر پرداخت.سلمان فارسى اظهار داشت : در كشور ما معمول است كه چون سپاهى عظيم به ما حمله كند، دورتادور شهر را خندق حفر مى كنيم كه دشمن نتواند از همه طرف ما را مورد حمله قرار دهد. پیامبر اکرم(ص)اين نظر را پسنديد و مسلمانان به رهبرى آن حضرت حفر خندق را آغاز كردند.

سپاه قريش موقعى به حدود مدينه رسيد كه مسلمانان از كار خندق فراغت يافته و مانعى بزرگ در سر راه دشمن به وجود آورده بودند. مكه ای ها از ديدن خندق دچار حيرت شدند. زيرا اين كار در بين عرب سابقه نداشت . ولى ندانستند كه اين نظريه به وسيله يک مسلمان ايرانى،يعنى سلمان فارسى اظهار و سپس مورد عمل قرار گرفته است .

جنگ جويان قريش،در نظر داشتند بدون پياده شدن در مدينه كار مسلمانان را يكسره كنند و برگردند. ولى در اين حال خود را ناچار ديدند كه خيمه ها بر سر پا كنند و مدينه را محاصره کنند.

حى بن اخطب،بار دیگر فعاليت خود را شروع كرد و براى ملاقات (كعب بن اسد) فرمانرواى يهوديان بنى قريظه،به پاى قلعه آن ها آمد. ولى كعب از پذيرفتن و ملاقات او امتناع نمود. حى بن اخظب دست بردار نبود و با هر نيرنگى بود، كعب را راضى كرد كه چند لحظه با او ملاقات نمايد. در اين ملاقات،حى بن اخطب گفت:براى تو عزت دنيا را آورده ام . كعب گفت:به خدا قسم كه تو ذلت و خوارى دنيا را آورده اى .

گفت:اينک قبیله های نيرومند قريش و غطفان با تصمیمی پایدار آمده اند كه از اين جا باز نگردند تا كار محمد و يارانش را خاتمه دهند. حال موقع آن است كه تو هم با ما هماهنگ شوى و ما را در اين راه كمک كنى.

كعب گفت : ما از محمد(ص)جز وفا و نيكى چيزى نديده ايم . ما را به حال خود بگذار و بيرون شو. اما حى بن اخطب ، به قدرى افسون و افسانه به گوش او خواند تا موافقتش را جلب نمود و عهدنامه عدم تعرضى كه با پیامبر اکرم(ص)امضا كرده بودند،پاره كرد.

اين خبر، يعنى خبر پيمان شكنى يهود بنى قريظه در اين موقع حساس،بر وخامت اوضاع مدينه افزود و مسلمانان را سخت نگران ساخت . زيرا اين مطلب از دو سوى بسیار اهمیت داشت.يكى آن كه نيروى قابل ملاحظه اى بر تعداد دشمنان مى افزود و ديگر آن كه زحماتى كه مسلمانان در حفر خندق متحمل شده بودند، بى اثر مى شد و دشمن مى توانست از طريق اراضى و قلاع بنى قريظه به آسانى وارد مدينه شود.

اولين ضربه به قريش :

روزهاى محاصره كم كم طولانی شد.سپاهيان مكه احساس خستگى كردند و از اين كه تاكنون نتيجه اى به دست نيامده افسرده خاطر شدند.

يكى از روزها (عمرو بن عبدود)،فارس يليل،به همراهى (منبة بن عثمان ) و (نوفل بن عبدالله )بر اسب هاى خود نشسته و از يكى از نقاط خندق،كه عرضش كمتر بود با يک پرش اسب،خود را به اردوگاه مسلمانان نزديک کردند. عمرو كه سوابقش در ميدان هاى جنگ بسیار درخشان و شجاعتش سراسر منطقه عربستان را فراگرفته بود، فرياد زد:

كيست كه به ميدان من آيد و با من زورآزمایى كند؟نفس در سينه مسلمانان

بند آمده و همه سر به زير انداخته بودند.

عمرو كه شايد بيش از ديگران دچار اضطراب و ترس شده بود، براى اين كه عذرى جهت ترس خود و سايرين بتراشد، شرحى درباره شجاعت عمرو و سوابق او به عرض رسانيد و بيشتر به وحشت و ترس مردم افزود.

پیامبر اکرم(ص)بى آن كه به سخنان بى مورد عمرو توجهى كند، يا به آن جوانى گويد، خطاب به مسلمانان كرد و فرمود: كيست كه به مبارزه اين بت پرست اقدام كند؟

در آن حال كه سكوت مرگبارى بر مردم حكومت مى كرد و از هيچ جا صدایى شنيده نمى شد،يک صدا،آرى فقط يک صدا از حنجره پاک و معصوم على(ع) به نداى پیامبر اکرم(ص)، جواب مثبت گفت ، او اظهار داشت :

يا رسول الله!من به ميدان او مى روم!هنوز پیامبر اکرم(ص)با ميدان رفتن على(ع)موافقت نكرده بود،كه مجدداً فریاد عمر بن عبدود از ميان ميدان شنيده شد كه مى گفت :

اوه.من كه از بس مبارز طلبيدم،صدايم گرفت.چرا كسى جواب نمى دهد؟اى پيروان محمد!مگر شما معتقد نيستيد كه اگر كشته شويد به بهشت مى رويد و اگر كسى را بكشيد، مقتول شما در دوزخ خواهد بود؟آيا هيچيک از شما ميل بهشت نداريد؟

ديگر باره على(ع)از جا برخاست و گفت:اى پیامبر خدا(ص)جز من كسى مرد ميدان او نيست .

پيامبر اسلام (ص ) موافقت فرمود و عمامه خود را بر سر على بست و زره خود را بر او پوشانيد و به او را به سوى ميدان فرستاد و در عقبش دعا كرد و پيروزى او را از خداوند درخواست کرد.

على(ع)با قدم هاى استوار به سوى ميدان شتافت و خود را به عمرو بن عبدود رساند و به اين بيان عربده هاى مستانه او را پاسخ داد:

آرام باش كه اينک جوابگوى تو بدون كوچكترين عجز به سوى تو آمد.

پاسخ دهنده تو فردى با ايمان است و پاداش خود را از خداوند مى خواهد.

من اميدوارم كه به زودى كنار نعشت زنان نوحه گربنشانم .

با ضربتى كه آوازه و داستانش در روزگارها باقى ماند.

پیامبر اکرم(ص)كه از دور ناظر روبرو شدن على(ع) و عمرو بود به يارانش چنين فرمود:

اينک عالى ترين مظاهر ايمان (على عليه السلام ) با خطرناكترين جرثومه هاى شرک و بى ايمانى (عمرو بن عبدود) در برابر هم قرار گرفتند.

عمرو كه هرگز باور نمى كرد جوانى به اين سن و سال جرئت ميدان او را داشته باشد، با حيرت پرسيد: كيستى اى جوان از خود گذشته؟فرمود:من على بن ابوطالب بن عبدالمطلب بن هاشم هستم .

عمرو كه با شنيدن نام على،خاطرات جنگ بدر و شجاعت بى نظير او را به یاد آورده بود، گفتارى دوستانه آغاز كرد كه شايد به این وسيله از جنگ على و چنگ مرگ نجات يابد.به همین دلیل با لحنى خودمانى اظهار داشت :

برادرزاده!واقعا حيف است مانند تو جوانى به دست من كه فارس يليلم مى گويند، به خاک و خون افتد، من هيچ وقت دوستى با پدرت ابوطالب را فراموش نمى كنم.درست اين است كه تو به جاى خودت بازگردى تا كسى ديگر به ميدان من آيد.

على(ع)گفت :

ولى مرا حيف نمى آيد كه فارس يليل به دست من از پاى درآيد و با شمشير من به خاک و خون افتد. ديگر آن كه اين سخنان را كنار بگذار و راجع به موضوع خودمان صحبت كن.من شنيده ام كه وقتى دست به پرده كعبه زده بودى ، با خداى خود پيمان كردى كه هر گاه در ميدان جنگ ، حريف تو، سه خواهش كند، اگر بتوانى هر سه و گرنه يک خواهش او را برآورى . عمرو گفت : چنين بوده است .

فرمود: اينک من از تو سه خواهش دارم و روى پيمان خودت ، بايد حداقل به يكى از آن سه عمل كنى .

گفت: سه خواهش تو كدام است ؟فرمود: اول آن كه دست از شرک و بت پرستى بردارى و راه توحيد و يكتاپرستى را برگزينى.محمد(ص)را پيامبر حق بدانى و در ميان جامعه مسلمانان با عزت و سعادت زندگى كنى .

گفت:برآورده کردن اين خواهش براى من غير ممكن است . دومى را بگو.

گفت:دوم آن كه از جنگ با ما بگذرى و از راهى كه آمده اى برگردى.ما را با اين اعراب خون خوار به حال خود بگذارى.اگر محمد(ص)بر حق نباشد، عرب ها كار او را خاتمه مى دهند و مسئوليت جنگ با او هم از شما برداشته خواهد شد.

عمرو گفت:اين پيشنهاد،عاقلانه و قابل پذيرش است.ولى متأسفانه براى من در اين موقع امكان پذير نيست.زيرا زن و مرد مكه مرا هنگام حركت به يكديگر نشان مى دادند و مى گفتند: (فارس يليل به جنگ محمد مى رود.) اينک اگر برگردم سيل ملامت و سرزنش از همه طرف به سوى من روان خواهد شد. بگو پيشنهاد سومت چيست؟

على(ع)گفت:سومين خواهشم آن است كه پياده شوى تا با يكديگر بجنگيم. زيرا من پياده هستم .

عمرو با يک جستن،از اسب پياده شد و در حالى كه از قوت قلب و صراحت لهجه على(ع)خشمگين بود،به سوى او شتافت و شمشير خود را بر سرش فرود آورد. اين ضربت آن چنان سهمگين بود كه سپر از هم دريد و مقدارى از سر على(ع)را شكافت .

على(ع)بدون درنگ،زخم سر خود را برق آسا بست و پيش از آن كه فرصت حمله مجدد به عمرو داده شود، با يک ضربه شمشير پاهاى او را قطع كرد.

تنه سنگين عمرو با شدت بر زمين افتاد. گرد و غبارى غليظ آن نقطه ميدان را فراگرفت.به طورى كه هيچ کدام از دو حريف ديده نمى شدند. آن چه بیشتر مردم احتمال مى دادند، پيروزى عمرو و كشته شدن على(ع)بود.

سكوتى پر حيرت بر دو سپاه مسلط گشته و همه در انتظار نتيجه جنگ بودند. لحظه اى به اين صورت گذشت . ولى ناگهان نداى الله اكبر در دشت و بيابان طنين انداخت . اين ندا، نداى على بود.

نسيم ملايمى وزيد.گرد و خاک را به يک سو كشاند. وضع ميدان روشن شد. على(ع)با پيروزى،در حالى كه سر بريده عمرو را به دست داشت و قطرات خون از شمشيرش به خاک مى افتاد، به سوى پیامبر اکرم(ص)آمد.

پیامبر اکرم(ص)فرمود:

ضربت على در روز خندق گرانبهاتر است از عبادت جن و انس تا روز قيامت و اين گفتار مبالغه نيست . زيرا اگر فداكارى على در آن روز نبود، اساس اسلام به دست عمرو بن عبدود و سربازان احزاب،از بین می رفت و اثرى از خداپرستى باقى نمى ماند.

يک تکنیک نظامى :

كشته شدن عمرو، پشت نيروى قريش را درهم شكست . منبة بن عثمان و نوفل بن عبدالله كه همراه عمرو از خندق جسته بودند، با ديدن پيكر خونين او پا به فرار گذاشتند. نوفل هنگام فرار در خندق افتاد و مسلمانان به او سنگ مى زدند و آخر كار او هم با شمشير على(ع)كشته شد.

شبى از شب ها كه هنوز قواى دشمن ، مدينه را در محاصره داشت و مسلمانان سخت ترين حالات را مى گذراندند، مردى به نام نعيم بن مسعود از طايفه غطفان به حضور پیامبر اکرم(ص)آمد و گفت:

يا رسول الله!من اسلام اختيار كرده ام ولى هيچ كس از مسلمانى من اطلاع ندارد. اينک من در اختيار شمايم.به هر چه فرمان دهى،اطاعت مى كنم. پیامبر اکرم(ص) فرمود:برو و در خفا به اسلام خدمت كن و در صورتى كه بتوانى بين دشمنان تفرقه انداز.

نعيم خداحافظى كرد و يكسره به كنار قلعه بنى قريظه آمد.حلقه در را به صدا درآورد و پس از لحظه اى به درون قلعه راه يافت و با كعب بن اسد، رئيس بنى قريظه به مذاكره پرداخت و در خلال سخنانش چنين گفت :

شما سوابق دوستى مرا با خودتان مى دانيد و من در چنين لحظات حساس كه خطرى عظيم شما را تهديد مى كند، وظيفه خود دانستم كه مطالبى را به مشا یاد آوری كنم .

سپاه قريش و نيروى غطفان كه اينک مدينه را محاصره كرده اند و شما هم با آن ها هماهنگ شده ايد، هيچ کدام از شما ساكن اين منطقه نيستيد. چه غالب شوند و چه مغلوب ، به وطن خود باز مى گردند. ولى شما...

آرى شما با محمد همسايه و ساكن اين سرزمين هستيد. به من بگویيد: اگر قريش شكست خوردند و رفتند، تكليف شما چه مى شود و شما با محمد چه خواهيد كرد؟شما با كدام تضمين با قريش پيوسته ايد؟آيا قريش تعهدى به شما سپرده است كه تنهايتان نگذارد و به دست دشمنتان نسپارد؟

من معتقدم شما براى اطمينان از عواقب كار، چند تن از مردان و اشراف قريش و غطفان را بگيريد و به عنوان گروگان در قلعه خود نگهداريد. تا در صورت بروز حوادث نامطلوب،آن ها مجبور به يارى شما باشند.

اين سخنان را نعيم با لحنى كاملاً صميمانه گفت و اثرى عميق در يهوديان گذاشت.آن ها مثل اين كه از خواب گرانى بيدار شده باشند، از راهنمایى هاى نعيم تشكر كردند و تصميم گرفتند به آن عمل كنند.

نعيم پس از آن به سوى سپاه قريش آمد و ملاقاتى با اشراف مكه به عمل آورد. در اين ملاقات به ابوسفيان و ساير سران سپاه چنين گفت :

آقايان!من از دوستان شما هستم . گزارش خيلى مهم و محرمانه اى به دست آورده ام كه لازم بود فوراً شما را را مطلع سازم . بديهى است كه شما هم در حفظ اين راز بزرگ و پنهان نگهداشتن آن كوتاهى نخواهيد كرد.

شنيده ام كه يهوديان بنى قريظه از پيمان شكنى خود پشيمان شده اند و براى جبران اين لغزش ، با محمد تماس گرفته و گفته اند: (ما از كار خود شرمنده ايم و در مقابل حاضريم چند تن از مردان بزرگ قريش را به عنوان گروگان بگيريم و تسليم شما كنيم و آن گاه به اتفاق شما، با قريشيان بجنگيم.) محمد هم به اين پيشنهاد راضى شده و يهوديان به اجراى اين نقشه مصمم هستند. اينک وظيفه شما است كه اگر يهود، از شما گروگان خواستند، از اقدام به اين كار خوددارى کنید.

سپس نعيم با یزرگان و اشراف قريش خداحافظى كرد و به ديدار سران قبيله غطفان شتافت.در آن جا هم پس از شرح دوستى و وفادارى و خويشاوندى خود با آن ها،سخنانی مانند آن چه با قريش گفته بود در ميان نهاد و آن ها را از خيانت يهود، سخت هراسان کرد.

روز بعد كه روز شنبه بود، قريش هيئتى را به رياست عكرمة بن ابوجهل نزد يهوديان فرستادند و پيام دادند كه:توقف ما در اين بيابان به طول انجاميد، حيوانات ما مردند و بيش از اين جاى درنگ نيست . همين امروز آماده باشيد كه كار را يكسره كنيم .

يهوديان اظهار داشتند: امروز روز شنبه است و ما روز شنبه به هيچ كارى اقدام نمى كنيم . به علاوه ما اساساً شركت در جنگ نخواهيم كرد، تا شما چند تن از بزرگان خودتان را به ما گروگان بدهيد، تا ما در اين جنگ به كمک شما بشتابيم .

اين سخن يهود، راستى گفتار نعيم بن مسعود را بر قريش آشكار ساخت و آن ها گفتند: يک نفر را هم به شما نخواهيم داد. يهوديان هم از خودداری قريش در سپردن گروگان به پيش بينى نعيم آفرين گفتند و دانستند او درست گفته است و به اين ترتيب اختلاف ميان دو نيروى ضد اسلامى افتاد و نتيجه مقدار قابل ملاحظه اى از قدرت آن ها،كاسته شد.

آن روز گذشت ، جنگى هم واقع نشد و شب فرا رسيد. از ابتداى شب ، هوا رو به سردى گذاشت و باد هم وزيدن گرفت . رفته رفته هوا به قدرى سرد شد كه قريش در خيمه ها آتش افروختند. باد هم بر شدت خود افزود تا حدى كه خيمه ها را از جا كند. طناب ها پاره شد، آتش ها را پراكنده ساخت و زندگى قريش را بر هم زد.

در آن شب پیامبر اکرم(ص)مرتباً در پيشگاه خداوند به راز و نياز مشغول بود و براى دفع شر قريش از حق تعالى استمداد مى كرد. حذيقه بن يمان مى گويد: به دستور پیامبر اکرم(ص)در آن دل شب ، براى كسب خبر، به سپاه قريش آمدم و خود را به خيمه ابوسفيان رساندم .

وضع عجيبى بود. همه از سرما مى لرزيدند. خيمه ها به هم ريخته و همه آشفته بودند. ابوسفيان به اطرافيانش گفت:(مى بينيد.حيوانات ما تلف شدند. بنى قريظه با ما مخالفت كردند. اين باد سرد خودمان را هم خواهد كشت . من معتقدم ماندن ما در اين جا درست نيست . اينک من آماده بازگشت به مكه هستم.) اين سخن را گفت و بر شتر خود نشست و به راه افتاد. سايرين هم به دنبال او، شبانه كوچ كردند و مدينه از محاصره نظامى كه مسلمانان را به جان آورده بود، نجات يافت .

صبح روز بعد، از سپاه نيرومند قريش ، كسى در اطراف مدينه ديده نمى شد. مسلمانان با چهره هاى خندان و دل هاى شادمان،رفت و آمد مى كردند و شهر مدينه وضع عادى خود را باز يافته بود.

رضا اسمانی بازدید : 4 چهارشنبه 30 بهمن 1392 نظرات (0)

منبع:http://meraj-mohammad-s.persianblog.ir/

 

 

 


    دانلود

پسورد:www.etrat92.rozblog.com

داستان معراج حضرت محمد (ص)در یک شب از مکه معظمه به مسجد الاقصى و از آنجا به آسمانها و بازگشت‏به مکه در قرآن کریم در دو سوره به نحو اجمال ذکر شده، یکى در سوره‏«اسراء»و دیگرى در سوره مبارکه‏«نجم‏»، و تاویلاتى که از برخى چون حسن بصرى، عایشه و معاویه نقل شده مخالف ظاهر آیات کریمه قرآنى و صریح روایات متواتره‏اى است که در کتب تفسیر و حدیث و تاریخ شیعه و اهل سنت نقل شده است و هیچ گونه اعتبارى براى ما ندارد (1) ، و ایرادهاى عقلى دیگرى را هم که برخى کرده‏اند در پایان داستان پاسخ خواهیم داد، ان شاء الله. اما در کیفیت معراج و اینکه چند بار بوده و آن نقطه‏اى که رسول خدا(ص)از آنجا به سوى مسجد الاقصى حرکت کرد و بدانجا بازگشت آیا خانه ام هانى بوده یا مسجد الحرام و سایر جزئیات آن اختلافى در روایات دیده مى‏شود که ما به خواست‏خداوند در ضمن نقل داستان به پاره‏اى از آن اختلافات اشاره خواهیم کرد و آنچه مشهور است آنکه این سیر شبانه با این خصوصیات در سالهاى آخر توقف آن حضرت در شهر مکه اتفاق افتاد، اما آیا قبل از فوت ابیطالب بوده و یا بعد از آن و یا در چه شبى از شبهاى سال بوده، باز هم نقل متواترى نیست و در چند حدیث آن شب را شب هفدهم ربیع الاول و یا شب بیست و هفتم رجب ذکر کرده و در نقلى هم شب هفدهم رمضان و شب بیست و یکم آن ماه نوشته‏اند.

و معروف آن است که رسول خدا(ص)در آن شب در خانه ام هانى دختر ابیطالب بود و از آنجا به معراج رفت و مجموع مدتى که آن حضرت به سرزمین بیت المقدس و مسجد اقصى و آسمانها رفت و بازگشت از یک شب بیشتر طول نکشید به طورى که صبح آن شب را در همان خانه بود و در تفسیر عیاشى است که امام صادق(ع)فرمود: رسول خدا(ص)نماز عشاء و نماز صبح را در مکه خواند، یعنى اسراء و معراج در این فاصله اتفاق افتاد و در روایات به اختلاف عبارت از رسول خدا(ص)و ائمه‏معصومین روایت‏شده که فرمودند:

جبرئیل در آن شب بر آن حضرت نازل شد و مرکبى را که نامش‏«براق‏» (2) بود براى او آورد و رسول خدا(ص)بر آن سوار شده و به سوى بیت المقدس حرکت کرد و در راه در چند نقطه ایستاد و نماز گزارد، یکى در مدینه و هجرتگاهى که سالهاى بعد حضرت محمد (ص)بدانجا هجرت فرمود، یکى هم مسجد کوفه، دیگر در طور سینا و بیت اللحم - زادگاه حضرت عیسى(ع) - و سپس وارد مسجد اقصى شد و در آنجا نماز گزارده و از آنجا به آسمان رفت.

و بر طبق روایاتى که صدوق(ره)و دیگران نقل کرده‏اند از جمله جاهایى را که آن حضرت در هنگام سیر بر بالاى زمین مشاهده فرمود سرزمین قم بود که به صورت بقعه‏اى مى‏درخشید و جون از جبرئیل نام آن نقطه را پرسید پاسخ داد: اینجا سرزمین قم است که بندگان مؤمن و شیعیان اهل بیت تو در اینجا گرد مى‏آیند و انتظار فرج دارند و سختیها و اندوهها بر آنها وارد خواهد شد.

و نیز در روایات آمده که در آن شب دنیا به صورت زنى زیبا و آرایش کرده خود را بر آن حضرت عرضه کرد ولى رسول خدا(ص)بدو توجهى نکرده از وى در گذشت.

سپس به آسمان دنیا صعود کرد و در آنجا آدم ابو البشر را دید، آن گاه فرشتگان دسته دسته به استقبال آمده و با روى خندان بر آن حضرت سلام کرده و تهنیت و تبریک گفتند، و بر طبق روایتى که على بن ابراهیم در تفسیر خود از امام صادق(ع) روایت کرده رسول خدا(ص)فرمود: فرشته‏اى را در آنجا دیدم که بزرگتر از او ندیده بودم و(بر خلاف دیگران)چهره‏اى درهم و خشمناک داشت و مانند دیگران تبریک گفت و خنده بر لب نداشت و چون نامش را از جبرئیل پرسیدم گفت: این مالک، خازن دوزخ است و هرگز نخندیده است و پیوسته خشمش بر دشمنان خدا و گنهکاران افزوده مى‏شود بر او سلام کردم و پس از اینکه جواب سلام مرا داد از جبرئیل خواستم دستور دهد تا دوزخ را به من نشان دهد و چون سرپوش را برداشت لهیبى از آن برخاست که فضا را فرا گرفت و من گمان کردم ما را فرا خواهد گرفت، پس از وى خواستم آن را به حال خود برگرداند. (3)

و بر طبق همین روایت در آن جا ملک الموت را نیز مشاهده کرد که لوحى از نور در دست او بود و پس از گفتگویى که با آن حضرت داشت عرض کرد: همگى دنیا در دست من همچون درهم(و سکه‏اى)است که در دست مردى باشد و آن را پشت و رو کند، و هیچ خانه‏اى نیست جز آنکه من در هر روز پنج‏بار بدان سرکشى مى‏کنم و چون بر مرده‏اى گریه مى‏کنند بدانها مى‏گویم: گریه نکنید که من باز هم پیش شما خواهم آمد و پس از آن نیز بارها مى‏آیم تا آنکه یکى از شما باقى نماند، در اینجا بود که رسول خدا(ص)فرمود: براستى که مرگ بالاترین مصیبت و سخت‏ترین حادثه است و جبرئیل در پاسخ گفت: حوادث پس از مرگ سخت‏تر از آن است.

و سپس فرمود:

و از آنجا به گروهى گذشتم که پیش روى آنها ظرفهایى از گوشت پاک و گوشت ناپاک بود و آنها ناپاک را مى‏خوردند و پاک را مى‏گذاردند، از جبرئیل پرسیدم: اینها کیان‏اند؟گفت: افرادى از امت تو هستند که مال حرام مى‏خورند و مال حلال را وامى‏گذارند، و مردمى را دیدم که لبانى چون لبان شتران داشتند و گوشتهاى پهلوشان را چیده و در دهانشان مى‏گذاردند، پرسیدم: اینها کیان‏اند؟گفت: اینها کسانى هستند که از مردمان عیبجویى مى‏کنند، مردمان دیگرى را دیدم که سرشان را به سنگ مى‏کوفتند و چون حال آنها را پرسیدم پاسخ داد: اینان کسانى هستند که نماز شامگاه و عشاء را نمى‏خواندند و مى‏خفتند. مردمى را دیدم که آتش در دهانشان مى‏ریختند و از نشیمنگاهشان بیرون مى‏آمد و چون وضع آنها پرسیدم، گفت: اینان کسانى هستندکه اموال یتیمان را به ستم مى‏خورند، گروهى را دیدم که شکمهاى بزرگى داشتند و نمى‏توانستند از جا برخیزند گفتم: اى جبرئیل اینها کیان‏اند؟گفت: کسانى هستند که ربا مى‏خورند، زنانى را دیدم که بر پستان آویزانند، پرسیدم: اینها چه زنانى هستند؟

گفت: زنان زناکارى هستند که فرزندان دیگران را به شوهران خود منسوب مى‏دارند و سپس به فرشتگانى برخوردم که تمام اجزاى بدنشان تسبیح خدا مى‏کرد. (4)

و از آنجا به آسمان دوم رفتیم و در آنجا دو مرد را شبیه به یکدیگر دیدم و از جبرئیل پرسیدم: اینان کیان‏اند؟گفت: هر دو پسر خاله یکدیگر یحیى و عیسى(ع)هستند، بر آنها سلام کردم و پاسخ داده تهنیت ورود به من گفتند و فرشتگان زیادى راکه به تسبیح پروردگار مشغول بودند در آنجا مشاهده کردم.

و از آنجا به آسمان سوم بالا رفتیم و در آنجا مرد زیبایى را دیدم که زیبایى او نسبت‏به دیگران همچون ماه شب چهارده نسبت‏به ستارگان بود و چون نامش را پرسیدم جبرئیل گفت: این برادرت یوسف است، بر او سلام کردم و پاسخ داده و تهنیت و تبریک گفت و فرشتگان بسیارى را نیز در آنجا دیدم.

از آنجا به آسمان چهارم بالا رفتیم و مردى را دیدم و چون از جبرئیل پرسیدم گفت: او ادریس است که خدا وى را به اینجا آورده، بر او سلام کردم پاسخ داد و براى من آمرزش خواست و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى پیشین مشاهده کردم و همگى براى من و امت من مژده خیر دادند.

سپس به آسمان پنجم رفتیم و در آنجا مردى را به سن کهولت دیدم که دورش را گروهى از امتش گرفته بودند و چون پرسیدم کیست؟جبرئیل گفت: هارون بن عمران است، بر او سلام کرده و پاسخ داد و فرشتگان بسیارى را مانند آسمانهاى دیگر مشاهده کردم.

آن گاه به آسمان ششم بالا رفتیم و در آنجا مردى گندمگون و بلند قامت را دیدم که مى‏گفت: بنى اسرائیل پندارند من گرامى‏ترین فرزندان آدم در پیشگاه خدا هستم ولى این مرد از من نزد خدا گرامى‏تر است و چون از جبرئیل پرسیدم: کیست؟گفت: برادرت موسى بن عمران است، بر او سلام کردم جواب داد و همانند آسمانهاى دیگر فرشتگان بسیارى را در حال خشوع دیدم.

سپس به آسمان هفتم رفتیم و در آنجا به فرشته‏اى برخورد نکردم جز آنکه گفت: اى محمد حجامت کن و به امت‏خود نیز سفارش حجامت را بکن و در آنجا مردى را که موى سر و صورتش سیاه و سفید بود و روى تختى نشسته بود دیدم و جبرئیل گفت، او پدرت ابراهیم است، بر او سلام کرده جواب داد و تهنیت و تبریک گفت، و مانند فرشتگانى را که در آسمانهاى پیشین دیده بودم در آنجا دیدم، و سپس دریاهایى از نور که از درخشندگى چشم را خیره مى‏کرد و دریاهایى از ظلمت و تاریکى و دریاهایى از برف و یخ لرزان دیدم و چون بیمناک شدم جبرئیل گفت: این قسمتى ازمخلوقات خداست.

و در حدیثى است که فرمود: چون به حجابهاى نور رسیدم جبرئیل از حرکت ایستاد و به من گفت: برو!

در حدیث دیگرى فرمود: از آنجا به‏«سدرة المنتهى‏»رسیدم و در آنجا جبرئیل ایستاد و مرا تنها گذارده گفت: برو!گفتم: اى جبرئیل در چنین جایى مرا تنها مى‏گذارى و از من مفارقت مى‏کنى؟گفت: اى محمد اینجا آخرین نقطه‏اى است که صعود به آن را خداى عز و جل براى من مقرر فرموده و اگر از اینجا بالاتر آیم پر و بالم مى‏سوزد، (5) آن گاه با من وداع کرده و من پیش رفتم تا آن گاه که در دریاى نور افتادم و امواج مرا از نور به ظلمت و از ظلمت‏به نور وارد مى‏کرد تا جایى که خداى تعالى مى‏خواست مرا متوقف کند و نگهدارد آن گاه مرا مخاطب ساخته با من سخنانى گفت.

و در اینکه آن سخنانى که خدا به آن حضرت وحى کرده چه بوده است در روایات به طور مختلف نقل شده و قرآن کریم به طور اجمال و سربسته مى‏گوید:

«فاوحى الى عبده ما اوحى‏»

[پس وحى کرد به بنده‏اش آنچه را وحى کرد]

و از این رو برخى گفته‏اند: مصلحت نیست در این باره بحث‏شود زیرا اگر مصلحت‏بود خداى تعالى خود مى‏فرمود، و بعضى هم گفته‏اند: اگر روایت و دلیل معتبرى از معصوم وارد شد و آن را نقل کرد، مانعى در اظهار و نقل آن نیست.

و در تفسیر على بن ابراهیم آمده که آن وحى مربوط به مسئله جانشینى و خلافت على بن ابیطالب(ع)و ذکر برخى از فضایل آن حضرت بوده، و در حدیث دیگر است که آن وحى سه چیز بود: 1. وجوب نماز 2. خواتیم سوره بقره 3. آمرزش گناهان ازجانب خداى تعالى غیر از شرک. در حدیث کتاب بصائر است که خداوند نامهاى بهشتیان و دوزخیان را به او وحى فرمود.

و به هر صورت رسول خدا(ص)فرمود: پس از اتمام مناجات با خداى تعالى بازگشتیم و از همان دریاهاى نور و ظلمت گذشته در«سدرة المنتهى‏»به جبرئیل رسیدم و به همراه او بازگشتیم.

روایات دیگرى در این باره
درباره چیزهایى که رسول خدا(ص)آن شب در آسمانها و بهشت و دوزخ و بلکه روى زمین مشاهده کرد روایات زیاد دیگرى نیز به طور پراکنده وارد شده که ما در زیر قسمتى از آنها را انتخاب کرده و براى شما نقل مى‏کنیم:

در احادیث زیادى که از طریق شیعه و اهل سنت از ابن عباس و دیگران نقل شده آمده است که رسول خدا(ص)صورت على بن ابیطالب را در آسمانها مشاهده کرد و یا فرشته‏اى را به صورت آن حضرت دید و چون از جبرئیل پرسید در جواب گفت: چون فرشتگان آسمان اشتیاق دیدار على(ع)را داشتند خداى تعالى این فرشته را به صورت آن حضرت خلق فرمود و هر زمان که ما فرشتگان مشتاق دیدار على بن ابیطالب مى‏شویم به دیدن این فرشته مى‏آییم.

و در حدیث نیز آمده که صورت ائمه معصومین پس از على(ع)را تا حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشریف در سمت راست عرش مشاهده کرد و چون پرسید بدان حضرت گفته شد که اینان حجتهاى الهى پس از تو در روى زمین هستند و آخرین ایشان کسى است که از دشمنان خدا انتقام گیرد.

و نیز روایت‏شده که رسول خدا(ص)فرمود: در آن شب خداوند مرا مامور کرد که على بن ابیطالب را پس از خود به جانشینى و خلافت منصوب دارم و فاطمه را به همسرى او درآورم.

و در چند حدیث نیز آمده که خداى تعالى و پیمبرانى را که دیدم از من سؤال مى‏کردند وصى خود على را چه کردى؟پاسخ مى‏دادم: او را در میان امت‏خود به‏جاى نهادم و آنها مى‏گفتند: خوب کسى را جانشین خویش در میان امت قرار دادى.

و در حدیثى که صدوق(ره)در امالى نقل کرده چون رسول خدا(ص)به آسمان رفت پیرمردى را دید که در زیر درختى نشسته و بچه‏هایى اطراف او را گرفته‏اند، از جبرئیل پرسید: این مرد کیست؟گفت: پدرت ابراهیم است، پرسید: این کودکان که اطراف او هستند کیستند؟گفت: اینها فرزندان مردمان با ایمانى هستند که از دنیا رفته‏اند و اکنون ابراهیم به آنها غذا مى‏دهد، سپس از آنجا گذشت و پیرمرد دیگرى را دید که روى تختى نشسته و چون نظر به جانب راست‏خود مى‏کند خوشحال و خندان مى‏شود و هرگاه به سمت چپ خود مى‏نگرد گریان مى‏گردد، به جبرئیل فرمود: این پیرمرد کیست؟پاسخ داد: این پدرت آدم است که هرگاه مى‏بیند کسى داخل بهشت مى‏شود خوشحال و خندان مى‏گردد و چون کسى را مشاهده مى‏کند که به دوزخ مى‏رود گریان و اندوهناک مى‏شود. . .

تا آنجا که مى‏گوید:

. . . در آن شب خداى تعالى پنجاه نماز بر او و بر امت او واجب کرد و چون باز مى‏گشت عبورش به حضرت موسى افتاد پرسید: خداى تعالى چقدر نماز بر امت تو واجب کرد؟رسول خدا(ص)فرمود: پنجاه نماز، موسى گفت: بازگرد و از خدا بخواه تخفیف دهد! رسول خدا(ص)بازگشت و تخفیف گرفت، ولى دوباره موسى گفت: بازگرد و تخفیف بگیر، زیرا امت تو(از این نظر)ضعیفترین امتها هستند و از این رو بازگرد و تخفیف دیگرى بگیر چون من در میان بنى اسرائیل بوده‏ام و آنها طاقت این مقدار را نداشتند، و به همین ترتیب چند بار رسول خدا(ص)بازگشت و تخفیف گرفت تا آنکه خداى تعالى نمازها را روى پنج نماز مقرر فرمود: و چون باز موسى گفت: بازگرد، رسول خدا(ص)فرمود: دیگر از خدا شرم مى‏کنم که به نزدش بازگردم (6) و چون به ابراهیم خلیل الرحمان برخورد از پشت‏سر صدا زد: اى محمد امت‏خود را از جانب من سلام برسان و به آنها بگو: بهشت آبش گوارا و خاکش پاک و پاکیزه ودشتهاى بسیارى خالى از درخت دارد و با ذکر جمله‏«سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر و لا حول و لا قوة الا بالله‏»درختى در آن دشتها غرس مى‏گردد، امت‏خود را دستور ده تا درخت در آن زمینها زیاد غرس کنند. (7)

شیخ طوسى(ره)در امالى از امام صادق(ع)از رسول خدا(ص)روایت کرده که فرمود: در شب معراج چون داخل بهشت‏شدم قصرى از یاقوت سرخ دیدم که از شدت درخشندگى و نورى که داشت درون آن از بیرون دیده مى‏شد و دو قبه از در و زبرجد داشت از جبرئیل پرسیدم: این قصر از کیست؟گفت: از آن کسى که سخن پاک و پاکیزه گوید، و روزه را ادامه دهد(و پیوسته گیرد)و اطعام طعام کند، و در شب هنگامى که مردم در خوابند تهجد - و نماز شب - انجام دهد، على(ع)گوید: من به آن حضرت عرض کردم: آیا در میان امت‏شما کسى هست که طاقت این کار را داشته باشد؟فرمود: هیچ مى‏دانى سخن پاک گفتن چیست؟عرض کردم: خدا و پیغمبر داناترند فرمود: کسى که بگوید: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر»هیچ مى‏دانى ادامه روزه چگونه است؟گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: ماه صبر - یعنى ماه رمضان - را روزه گیرد و هیچ روز آن را افطار نکند و هیچ دانى اطعام طعام چیست؟گفتم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: کسى که براى عیال و نانخواران - خود (از راه مشروع)خوراکى تهیه کند که آبروى ایشان را از مردم حفظ کند، و هیچ مى‏دانى تهجد در شب که مردم خوابند چیست؟عرض کردم: خدا و رسولش داناترند، فرمود: کسى که نخوابد تا نماز عشا آخر خود را بخواند (8) - در آن وقتى که یهود و نصارى و مشرکین مى‏خوابند - . و در حدیثى که مجلسى(ره)در بحار الانوار از کتاب مختصر حسن بن سلیمان به سندش از سلمان فارسى روایت کرده رسول خدا(ص)در داستان معراج فرمود: چون به آسمان اول رفتیم قصرى از نقره سفید دیدم که دو فرشته بر در آن دربانى مى‏کردند، به جبرئیل گفتم: بپرس این قصر از کیست؟و چون پرسید آن دو فرشته پاسخ دادند: از جوانى از بنى هاشم، و چون به آسمان دوم رفتیم قصرى بهتر از قصر قبلى از طلاى سرخ دیدم که به همانگونه دو فرشته بر در آن بودند و چون به جبرئیل گفتم و پرسید آن دو فرشته نیز در پاسخ گفتند: از جوانى از بنى هاشم است. و در آسمان سوم قصرى از یاقوت سرخ به همان گونه دیدم و چون از دو فرشته نگهبان آن پرسیدیم گفتند: مال جوانى است از بنى هاشم و در آسمان چهارم قصرى به همان گونه از در سفید بود و چون جبرئیل پرسید؟ باز هم دو فرشته نگهبان قصر گفتند: از جوانى از بنى هاشم است.

و چون به آسمان پنجم رفتیم چنان قصرى از در زردرنگ بود و چون جبرئیل به دستور من صاحب آن را پرسید گفتند: مال جوانى از بنى هاشم است و در آسمان ششم قصرى از لؤلؤ و در آسمان هفتم از نور عرش خدا قصرى بود و چون جبرئیل پرسید باز همان پاسخ را دادند.

و چون بازگشتیم آن قصرها را در هر آسمانى به حال خود دیدیم به جبرئیل گفتم بپرس: این جوان بنى هاشمى کیست؟و همه جا فرشتگان نگهبان گفتند: او على بن ابیطالب(ع)است.

حاجت جبرئیل
این حدیث را که متضمن فضیلتى از خدیجه - بانوى بزرگوار اسلام - مى‏باشد بشنوند:

عیاشى در تفسیر خود از ابو سعید خدرى روایت کرده که رسول خدا(ص)فرمود:

در آن شبى که جبرئیل مرا به معراج برد چون بازگشتیم بدو گفتم: اى جبرئیل آیا حاجتى دارى؟گفت: حاجت من آن است که خدیجه را از جانب خداى تعالى و از طرف من سلام برسانى و رسول خدا(ص)چون خدیجه را دیدار کرد سلام خداوند وجبرئیل را به خدیجه رسانید و او در جواب گفت:

«ان الله هو السلام و منه السلام و الیه السلام و على جبرئیل السلام‏».

خبر دادن رسول خدا(ص)از کاروان قریش
ابن هشام در سیره در ذیل حدیث معراج از ام هانى روایت کرده که گوید: رسول خدا(ص)آن شب را در خانه من بود و نماز عشاء را خواند و بخفت، ما هم با او به خواب رفتیم، نزدیکیهاى صبح بود که ما را بیدار کرد و نماز صبح را خوانده ما هم با او نماز گزاردیم آن گاه رو به من کرده فرمود: اى ام هانى من امشب چنانکه دیدید نماز عشاء را با شما در این سرزمین خواندم سپس به بیت المقدس رفته و چند نماز هم در آنجا خواندم و چنانکه مشاهده مى‏کنید نماز صبح را دوباره در اینجا خواندم.

این سخن را فرموده برخاست که برود من دست انداخته دامنش را گرفتم به طورى که جامه‏اش پس رفت و بدو گفتم: اى رسول خدا این سخن را که براى ما گفتى براى دیگران مگو که تو را تکذیب کرده و مى‏آزارند، فرمود: به خدا!براى آنها نیز خواهم گفت!

ام هانى گوید: من به کنیزک خود که از اهل حبشه بود گفتم: به دنبال رسول خدا(ص) برو و ببین کارش با مردم به کجا مى‏انجامد و گفتگوى آنها را براى من بازگوى.

کنیزک رفت و بازگشته گفت: چون رسول خدا(ص)داستان خود را براى مردم تعریف کرد با تعجب پرسیدند: نشانه صدق گفتار تو چیست و ما از کجا بدانیم تو راست مى‏گویى؟ فرمود: نشانه‏اش فلان کاروان است که من هنگام رفتن به شام در فلانجا دیدم و شترانشان از صداى حرکت‏براق رم کرده یکى از آنها فرار کرد و من جاى آن را به ایشان نشان دادم و هنگام بازگشت نیز در منزل ضجنان(25 میلى مکه) به فلان کاروان برخوردم که همگى خواب بودند و ظرف آبى بالاى سر خود گذارده بودند و روى آن را با سرپوشى پوشانده بودند و کاروان مزبور هم اکنون از دره تنعیم وارد مکه خواهند شد، و نشانه‏اش آن است که پیشاپیش آنها شترى خاکسترى رنگ است و دو لنگه بار روى آن شتر است که یک لنگه آن سیاه مى‏باشد. و چون مردم این سخنان را شنیدند به سوى دره تنعیم رفته و کاروان را با همان نشانیها که فرموده بود مشاهده کردند که از دره تنعیم وارد شد و چون آن کاروان دیگر به مکه آمد و داستان رم کردن شتران و گم شدن آن شتر را از آنها جویا شدند همه را تصدیق کردند.

محدثین شیعه رضوان الله علیهم نیز به همین مضمون - با مختصر اختلافى - روایاتى نقل کرده‏اند و در پایان برخى از آنها چنین است که چون صدق گفتار آن حضرت معلوم شد و راهى براى تکذیب و استهزا باقى نماند آخرین حرفشان این بود که گفتند: این هم سحرى دیگر از محمد!

ابو طالب و معراج
یعقوبى در تاریخ خود داستان معراج را به اشاره و اختصار نقل کرده و دنبال آن مى‏نویسد در آن شب ناگهان ابو طالب متوجه شد که رسول خدا(ص)گم شده است، ترسید مبادا قریش او را غافلگیر کرده و به قتلش رسانیده باشند از این رو هفتاد نفر از فرزندان عبد المطلب را جمع کرد و به هر کدام شمشیرى داد و گفت: هر یک از شما پهلوى مردى از قریش جلوس کنید تا اگر مرا دیدید با محمد آمدم کارى انجام ندهید و گرنه هر یک از شما مردى را که پهلوى اوست‏به قتل برساند و منتظر من نباشید و چون رسول خدا(ص)را در خانه ام هانى دیدند نزد ابو طالب آورده و او نیز آن حضرت را به نزد قریش آورد و چون از جریان مطلع شدند موضوع براى آنها بسیار بزرگ جلوه‏گر کرد و دانستند که ابو طالب بسختى از او دفاع مى‏کند و از این رو هم عهد شدند که آن حضرت را بیازارند.

نگارنده گوید: پیش از این ذکر شد که میان اهل حدیث و تاریخ در وقت معراج و اینکه چه سالى اتفاق افتاد اختلاف است و این نقل روى آن است که معراج در زمان حیات ابو طالب اتفاق افتاده باشد چنانکه بیشتر مورخین همین عقیده را دارند.

البته تذکر این مطلب نیز لازم است که روى هم رفته از روایات چنین استفاده مى‏شود که معراج رسول خدا(ص)به آسمانها بیش از یک بار اتفاق افتاده و بعید نیست پاره‏اى از اختلافات نیز که در تاریخ وقوع معراج و کیفیت آن در روایات دیده مى‏شود از همین جا سرچشمه گرفته و هر کدام به یکى از آنها مربوط باشد. و اکنون در پایان ذکر این معجزه بد نیست‏به طور فشرده درباره وقوع آن بحث کوتاهى داشته باشیم.

بحثى کوتاه درباره معراج و شق القمر و معجزات دیگر
ما در خلال بحثهاى گذشته در چند جا گفته‏ایم که اگر مطلبى از نظر قرآن و حدیث ثابت‏شد ما به حکم اسلام آن را مى‏پذیریم و وقت‏خود و خواننده محترم را به اشکال تراشیها و توجیه و تاویلها نمى‏گیریم.

مسئله معراج جسمانى رسول خدا(ص)و همچنین مسئله شق القمر - که هر دو در سالهاى آخر بعثت - و فاصله میان شروع محاصره بنى هاشم در شعب ابى طالب و وفات جناب ابو طالب اتفاق افتاده از مطالبى است که از نظر قرآن، حدیث و سخنان بزرگان از علم و حدیث‏به اثبات رسیده و از معجزات مسلم آن حضرت به شمار رفته که بحث‏بیشتر درباره اثبات آن و ذکر دلایل، نقلى و اجماع در کلمات بزرگان ما را از شیوه نگارش تاریخ خارج مى‏سازد و خواننده محترم مى‏تواند به کتابهاى کلامى، تاریخى و حدیثى که در این باره نوشته و بحث کرده‏اند مراجعه نماید. (9)

زیرا ما وقتى مسئله نبوت را پذیرفتیم و به‏«غیب‏»ایمان آورده و معجزه را قبول کردیم دیگر جایى براى بحث و رد و ایراد و تاویل و توجیه باقى نمى‏ماند، مگر با کدام تجزیه و تحلیل مادى مسئله شکافتن سنگ سخت‏با ضربه چوب و بیرون آمدن دوازده چشمه آب گوارا قابل توجیه است (10) ، و با کدام حساب ظاهرى حاضر کردن‏تخت‏بلقیس در یک چشم بر هم زدن از صنعا به بیت المقدس قابل درک و قبول است (11) ، و با کدام وسیله‏اى - جز معجزه - مى‏توان عصاى چوبى را به اژدهایى بزرگ‏«ثعبان مبین‏»تبدیل نمود (12) ، و یا با زدن همان عصاى چوبین به دریا مى‏توان آن را شکافت، و دوازده شکاف در آن پدیدار کرد، (13) و لشکرى عظیم را از آن دریا عبور داد.

اینها و امثال اینها معجزاتى است که در قرآن کریم آمده و روایات صحیحه اثبات آنها را تضمین کرده که از آن جمله است معجزه معراج جسمانى و«شق القمر»و در برابر آنها نمى‏توان با تئوریها و فرضیه‏هایى همچون‏«محال بودن خرق و التیام در افلاک‏»و هیئت‏بطلمیوسى (14) که سالها و قرنها به عنوان یک قانون مسلم علم هیئت مورد قبول دانشمندان بوده و امروزه بطلان آن به اثبات رسیده و به صورت‏مضحکه‏اى درآمده است‏به تاویل و توجیه این آیات و روایات دست زد، چنانکه برخى در گذشته و یا امروز متاسفانه این کار را کرده‏اند.

اساس این توجیهات و تاویلات آن است که ظاهرا اینان معناى صحیح‏«نبوت‏»و«وحى‏»و ارتباط انبیا را با عالم غیب و حقیقت جهان هستى را ندانسته و یا همه را خواسته‏اند با فکر مادى و عقل ناقص خود فهمیده و تجزیه و تحلیل کنند، و قدرت لایزال و بى انتهاى آفریدگار جهان را از یاد برده‏اند و در نتیجه به چنین تاویلاتى دست زده‏اند و گرنه به گفته‏«ویلیم جونز» (15) :

«آن قدرت بزرگى که این عالم را آفرید از اینکه چیزى از آن کم کند یا چیزى بر آن بیفزاید عاجز و ناتوان نخواهد بود!»و به گفته آن دانشمند دیگر اسلامى‏«دکتر محمد سعید بوطى‏» (16) اطراف وجود ما و بلکه خود وجودمان را همه گونه معجزه‏اى فرا گرفته ولى به خاطر انس و الفتى که ما با آنها پیدا کرده‏ایم براى ما عادى شده و آنها را معمولى مى‏دانیم در صورتى که در حقیقت هر کدام معجزه و یا معجزاتى شگفت انگیز است.

مگر این ستارگان بى شمار، و حرکت این افلاک، و قانون جاذبه زمین و یا ستارگان دیگر، و حرکت ماه و خورشید، و این نظم دقیق و حساب شده، و خلقت این همه موجودات ریز و درشت‏بلکه خلقت‏خود انسان - که آن دانشمند بزرگ او را موجود ناشناخته نامیده - و گردش خون در بدن، مسئله روح، و مسئله مرگ و حیات، و هزاران مسئله پیچیده و مرموز دیگرى که در وجود انسان و خلقت‏حیوانات و موجودات دیگر به کار رفته و موجود است معجزه نیست!

با اندکى تامل و دقت انسان به اعجاز همگى پى برده و همه را معجزه مى‏داند ولى از آنجا که مانوس و مالوف بوده براى ما صورت عادى پیدا کرده و از حالت اعجازى آنها غافل شده‏ایم.

بارى همان گونه که گفتیم: در مسئله معراج و شق القمر هر چه را براى ما از نظر قرآن و حدیث صحیح به اثبات رسیده مى‏پذیریم، و اما پاره‏اى از روایات غیر صحیح و به‏اصطلاح‏«شاذ»ى را که در کتابها دیده مى‏شود، مانند آنکه در مسئله شق القمر نقل شده که ماه به دو نیم شد و به گریبان رسول خدا رفت و سپس نیمى از آستین راست و نیمى از آستین چپ آن حضرت خارج شده و دوباره به آسمان رفت و به یکدیگر چسبید.

نمى‏پذیریم و بلکه این گونه نقلها را مجعول مى‏دانیم.

و یا پاره‏اى از خصوصیات و روایاتى که در داستان معراج و مشاهدات رسول خدا(ص) در آسمانها و بهشت و دوزخ آمده و روایت صحیح و نقل معتبرى آن را تایید نکرده ما نمى‏پذیریم و اصرارى هم به قبول آن نداریم.

در پایان، تذکر این نکته هم لازم است که با اینکه قدرت خداى تعالى محدود به حدى نیست ولى معجزه بر محال عقلى تعلق نمى‏گیرد، و آنچه مورد تعلق معجزه قرار مى‏گیرد امورى است که به طور عادى محال به نظر مى‏رسد، مثلا تبدیل چوبى بى جان به صورت حیوانى جاندار عقلا محال نیست، و یکى از نوامیس خلقت و قوانین منظم این جهان هستى است و هر روز میلیاردها جسم بى جان و جماد است که به صورت نبات و حیوان در مى‏آید، و به تعبیر ملاى رومى از جمادى میرد و«نامى‏»شود، و از«نما»میرد به حیوان سر زند، و از عالمى به عالم دیگر رخت‏بر مى‏کشد، و یا اگر انسانى بخواهد از جایى به جاى دور دیگرى منتقل گردد، و یا جسمى را بخواهند از شهرى به شهرى جابه‏جا کنند به طور عادى ساعتها و یا روزها و ماهها وقت لازم دارد، که معجزه این فاصله و وقت را با قدرت الهى مى‏گیرد چنانکه با پیشرفت وسایل و صنعت و به کمک عقل و فکر بشر توانسته‏اند مقدارى از این کار را با ابزار علمى انجام دهند، و در علم کشاورزى آن قدر پیشرفت کرده‏اند که بر طبق برخى از خبرها توانسته‏اند تخم گوجه فرنگى را در زمین بکارند و با کودهاى مخصوص و مدرنیزه کردن کار، پس از 18 روز گوجه فرنگى تازه از بوته آن بچینند، و یا امروزه مى‏شنویم سفینه‏هایى ساخته‏اند که دور کره زمین را در فاصله یک ساعت و ده دقیقه مى‏پیماید، در صورتى که اگر صد سال پیش کسى ادعا مى‏کرد که ممکن است روزى چنین کارى انجام شود مردم جهان آن را انکار کرده گوینده را به دیوانگى منسوب مى‏داشتند، وشاید همانند گالیله بیچاره که کرویت زمین را کشف و اظهار کرد او را به دار مى‏آویختند، و یا به زندان مى‏افکندند. و این نکته هم فراموش نشود که طبق قانون علیت و اسباب، معجزه را نیز علت و سببى است غیر مریى که آن قدرت بى انتهاى حق تعالى، و امر و اذن پروردگار متعال است، چنانکه خداى تعالى در سوره مؤمن فرماید:

«و ما کان لرسول ان یاتى بآیة الا باذن الله فاذا جاء امر الله قضى بالحق. . . » (17)

و به گفته ملاى رومى که اشعار او را در داستان اصحاب فیل خواندید:

هست‏بر اسباب اسبابى دگر

در سبب منگر در آن افکن نظر (18)

پى‏نوشت‏ها:

1. و جالب اینجاست که برخى از نویسندگان معاصر معراج رسول خدا(ص)را به وحدت وجودى که در کلام پاره‏اى از عرفا و متصوفه دیده مى‏شود تطبیق و تاویل کرده که از عدم اعتقاد به معجزه و امثال اینها سرچشمه مى‏گیرد.

2. در توصیف‏«براق‏»در چند حدیث آمده که فرمود: از الاغ بزرگتر و از قاطر کوچکتر بود، داراى دو بال بود و هر گام که بر مى‏داشت تا جایى را که چشم مى‏دید مى‏پیمود، ابن هشام در سیره گفته: براق همان مرکبى بود که پیغمبران پیش از آن حضرت نیز بر آن سوار شده بودند. و در حدیثى است که فرمود: صورتى چون صورت آدمى و یالى مانند یال اسب داشت، و پاهایش مانند پاى شتر بود. و برخى از نویسندگان روز هم در صدد توجیه و تاویل بر آمده و«براق‏»را از ماده برق گرفته و گفته‏اند: سرعت این مرکب همانند سرعت‏برق و نور بوده است.

3. و در حدیثى که صدوق(ره)از امام باقر(ع)نقل کرده رسول خدا(ص)را از آن پس تا روزى که از دنیا رفت کسى خندان ندید.

4. صدوق(ره)در کتاب عیون به سند خود از امیر المؤمنین(ع)روایت کرده که فرمود: من و فاطمه نزد حضرت محمد (ص)رفتیم و او را دیدم که به سختى مى‏گریست و چون سبب پرسیدم فرمود شبى که به آسمانها رفتم زنانى از امت‏خود را در عذاب سختى دیدم و گریه‏ام براى سختى عذاب آنهاست. زنى را به موى سرش آویزان دیدم که مغز سرش جوش آمده بود، زنى را به زبان آویزان دیدم که از حمیم(آب جوشان)جهنم در حلق او مى‏ریختند، زنى را به پستانهایش آویزان دیدم، زنى را دیدم که گوشت تنش را مى‏خورد و آتش از زیر او فروزان بود، زنى را دیدم که پاهایش را به دستهایش بسته بودند و مارها و عقربها بر سرش ریخته بودند، زنى را کور و کر و گنگ در تابوتى از آتش مشاهده کردم که مخ سرش از بینى او خارج مى‏شد و بدنش را خوره و پیسى فرا گرفته بود، زنى را به پاهایش آویزان در تنورى از آتش دیدم، زنى را دیدم که گوشت تنش را از پایین تا بالا به مقراض آتشین مى‏بریدند، زنى را دیدم که صورت و دستهایش سوخته بود و امعاء خود را مى‏خورد، زنى را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ و به هزار هزار نوع عذاب گرفتار بود و زنى را به صورت سگ دیدم که آتش از پایین در شکمش مى‏ریختند و از دهانش بیرون مى‏آمد و فرشتگان با گرزهاى آهنین به سر و بدنشان مى‏کوفتند.

فاطمه که این سخن را از پدر شنید پرسید: پدرجان آنها چه عمل و رفتارى داشتند که خداوند چنین عذابى برایشان مقرر داشته بود؟فرمود: دخترم!اما آن زنى که به موى سر آویزان شده بود زنى بود که موى سر خود را از مردان نامحرم نمى‏پوشانید، اما آنکه به زبان آویزان بود زنى بود که با زبان شوهر خود را مى‏آزرد، آنکه به پستان آویزان بود زنى بود که از شوهر خود در بستر اطاعت نمى‏کرد، زنى که به پاها آویزان بود زنى بود که بى اجازه شوهر از خانه بیرون مى‏رفت، اما آنکه گوشت‏بدنش را مى‏خورد آن زنى بود که بدن خود را براى مردم آرایش مى‏کرد، اما زنى که دستهایش را به پاها بسته بودند و مار و عقربها بر او مسلط گشته زنى بود که به طهارت بدن و لباس خود اهمیت نداده و براى جنابت و حیض غسل نمى‏کرد و نظافت نداشت و نسبت‏به نماز خود بى‏اهمیت‏بود، اما آنکه کور و کر و گنگ بود آن زنى بود که از زنا فرزنددار شده و آن را به گردن شوهرش مى‏انداخت، آنکه گوشت تنش را به مقراض مى‏بریدند آن زنى بود که خود را در معرض مردان قرار مى‏داد، آنکه صورت و بدنش سوخته و از امعاء خود مى‏خورد زنى بود که وسایل زنا براى دیگران فراهم مى‏کرد. آنکه سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود زن سخن چین دروغگو بود و آنکه صورتش صورت سگ بود و آتش در دلش مى‏ریختند زنان خواننده و نوازنده بودند. . . و سپس به دنبال آن فرمود:

واى به حال زنى که شوهر خود را به خشم آورد و خوشا به حال زنى که شوهر از او راضى باشد.

5. سعدى در این باره گوید:

چنان گرم در تیه قربت‏براند

که در سدرة جبریل از او باز ماند

بدو گفت: سالار بیت الحرام

که اى حامل وحى برتر خرام

چو در دوستى مخلصم یافتى

عنانم ز صحبت چرا تافتى

بگفتا فراتر مجالم نماند

بماندم که نیروى بالم نماند

اگر یک سر موى برتر پرم

فروغ تجلى بسوزد پرم

6. به این مضمون روایات دیگرى هم از طریق شیعه و اهل سنت نقل شده. ولى جاى مناقشه در این حدیث در چند جا به چشم مى‏خورد. چنانکه سید مرتضى(ره)در تنزیه الانبیا فرموده، و در صحت آن تردید کرده، و الله العالم.

7. در حدیث دیگرى که على بن ابراهیم در تفسیر خود نقل کرده رسول خدا(ص)فرمود: چون به معراج رفتم وارد بهشت‏شده و در آنجا دشتهاى سفیدى را دیدم و فرشتگانى را مشاهده کردم که خشتهایى از طلا و نقره روى هم گذارده و ساختمان مى‏سازند و گاهى هم دست از کار کشیده به حالت انتظار مى‏ایستند، از ایشان پرسیدم: چرا گاهى مشغول شده و گاهى دست مى‏کشید؟گفتند: گاهى که دست مى‏کشیم منتظر رسیدن مصالح هستیم، پرسیدم مصالح آن چیست؟پاسخ دادند گفتار مؤمن که در دنیا مى‏گوید: «سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر»که هرگاه این جمله را مى‏گوید ما شروع به ساختن مى‏کنیم، و هرگاه خود دارى مى‏کند ما هم خوددارى مى‏کنیم.

8. منظور همین نماز عشاء است که شبها مى‏خوانند، چون معمولا آن را آخر شب هنگام خفتن مى‏خوانده‏اند آن را«عشاء»آخر نامیده‏اند.

9. براى توضیح بیشتر به کتابهاى بحار الانوار، ج 19، (چاپ جدید)، مجمع البیان، ج 3، ص 395، ج 5، ص 186، تفسیر المیزان، ج 19، صص 64 - 60، ج 13، صص 2 به بعد، فقه السیرة، صص 154 - 146، الصحیح من السیرة، ج 2، ص 112، فروغ ابدیت، ج 1، ص 305 و کتابهاى عربى و فارسى دیگرى که در این زمینه قلمفرسایى و بحث کرده‏اند مراجعه نمایید.

10. «و اوحینا الى موسى اذ استسقاه قومه ان اضرب بعصاک الحجر، فانبحست منه اثنتا عشرة عینا. . . »سوره اعراف، آیه 160.

11. «قال الذى عنده علم من الکتاب انا آتیک به قبل ان یرتد الیک طرفک. . . » سوره نمل، آیه 40.

12. «فالقى عصاه فاذا هى ثعبان مبین. . . » سوره شعراء، آیه 32.

13. به آیات مبارکه سوره بقره، آیه 50، سوره طه، آیه 77، سوره شعراء، آیه 63 و سوره دخان، آیه 24 مراجعه شود.

14. بر طبق نظریه بطلمیوس یونانى که قرنها مورد قبول دانشمندان جهان قرار گرفته بود افلاک را اجسامى بلورین مى‏دانستند و مجموعه آنها را نیز نه فلک مى‏پنداشتند که همانند ورقه‏هاى پیاز روى هم قرار گرفته و ستارگان نیز همچون گل میخى بر آنها چسبیده بود و حرکت‏ستارگان را نیز با حرکت افلاک مى‏گرفت، یعنى هر فلکى حرکتى داشت و قهرا با حرکت فلک گل میخى هم که بر آن چسبیده بود حرکت مى‏کرد و روى این نظریه مى‏گفتند خرق و التیام - یعنى شکسته و بسته شدن - در آنها محال است، و چون شق القمر - و دو نیم شدن ماه - و همچنین داستان معراج جسمانى رسول خدا مستلزم خرق و التیام در افلاک مى‏شد آن را منکر شده و یا دست‏به تاویل و توجیه در آنها مى‏زدند، غافل از آنکه قرنها قبل از جا افتادن این نظریه غلط، قرآن کریم آن را مردود دانسته و پنبه افلاک پوسته پیازى را زده است، آنجا که درباره خورشید و ماه و فلک گوید: «و الشمس تجرى لمستقر لها ذلک تقدیر العزیز العلیم، و القمر قدرناه منازل حتى عاد کالعرجون القدیم، لا الشمس ینبغى لها ان تدرک القمر و لا اللیل سابق النهار و کل فى فلک یسبحون‏» سوره یس، آیه‏هاى 40 - 38که اولا حرکت و جریان را به خود خورشید و ماه نسبت مى‏دهد، و ثانیا«فلک‏»را مدار آنها دانسته و ثالثا حرکت آنها را در این مدار به صورت‏«شنا»و شناورى بیان فرموده، و فضاى آسمان بى‏انتها را به صورت دریاى بیکرانى ترسیم فرموده که این ستارگان همچون ماهیان در آن شناورند. و علم و کشفیات و اختراعات جدید و سفینه‏هاى فضایى و موشکها و آپولوها و لوناها نیز این حقیقت قرآن را به اثبات رسانید، و بر یئت‏بطلمیوسى خط بطلان کشیده و در زوایاى تاریخ دفن کرد.

15. فقه السیرة، صص 151 - 150.

16. همان

17. سوره مؤمن، آیه 78.

18. خواننده محترم مى‏تواند براى اطلاع بیشتر از این بحث‏به تفسیر شریف المیزان، ج 1، صص 57 به بعد مراجعه نماید.

کتاب: زندگانى حضرت محمد(ص) ص 196

نویسنده: رسولى محلاتى

پایگاه اینترنتی رسول نور

درباره ما
Profile Pic
این سایت در مورد اهل بیت است
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 11
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 2
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2
  • بازدید ماه : 2
  • بازدید سال : 10
  • بازدید کلی : 3,637
  • کدهای اختصاصی
    MeLoDiC

    هدایت به بالا

    کد هدایت به بالا