loading...
اهل بیت
vahid bagheri بازدید : 9 جمعه 09 اسفند 1392 نظرات (1)

 

جابر گوید که: در آن وقت که امام حسن علیه السلام با معاویه صلح کرد، اکابر شیعه جمله ملامت وی کردند، تا که من نیز ملامت وی کردم. مرا گفت: یا جابر! راضی باشی که رسول صلی الله علیه و آله وسلم تو را به فعل من خبر دهد که حال من و شما چون حال خضر است و موسی.

جابر گوید: مرا از کلام وی عجب آمد. در حال زمین شکافته شد زیر قدم ما و رسول اللّه و علی و حمزه و جعفر ظاهر شدند. پس امام حسن علیه السلام فرمود که: یا رسول اللّه ! این جابر است و به خاطر کاری که کردم مرا سرزنش می کند. رسول صلی الله علیه و آله وسلم گفت: یا جابر! تو مسلم نباشی تا به فعل حسن راضی نباشی و بر ایشان هیچ اعتراضی نکنی، که آنچه وی کرد حق بود که وی دفع موت و قتل نمود به صلح کردن با معاویه از نفس خویش و اکابر شیعه و اَخیار مسلمانان، فرزند من حسن آنچه کرد به اذن و اجازت من کرد و اجازت خدای.

vahid bagheri بازدید : 9 جمعه 09 اسفند 1392 نظرات (0)

 

در احاديث و روايات مختلف آمده است : هنگامى كه لشكر اسلام بر شهرهاى فارس هجوم آورد و پيروز شد غنيمت هاى بسيارى از آن جمله ، دختر يزدگرد را به دست آورد و آن ها را به شهر مدينه طيبّه آوردند.

همين كه آن غنائم جنگى را داخل مسجد بردند، جمعيّت انبوهى گرد آمده بود؛ و در اين ميان زيبائى دختر يزدگرد توجّه همگان را به خود جلب كرده بود.

پس چون چشم اين دختر به عمر بن خطّاب افتاد صورت خود را از او پوشاند و گفت : اى كاش چنين روزى براى هرمز نمى بود، كه دخترش اين چنين در نوجوانى اسير شود.

سپس از طرف امام علىّ عليه السّلام به او پيشنهاد داده شد كه هر يك از مردان و جوانان حاضر را كه مايل است براى ازدواج انتخاب كند، و مهريه و صداق او از بيت المال تاءمين و پرداخت گردد. دختر كه خود را جهانشاه معرّفى كرده بود و امام علىّ اميرالمؤ منين عليه السّلام او را شهربانو ناميد، نگاهى به اطراف خود كرد و پس از آن كه افراد حاضر را مورد نظر قرار داد؛ از بين تمامى آنان ، حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام را برگزيد؛ و سپس جلو آمد و دست خود را بر شانه آن حضرت نهاد.

vahid bagheri بازدید : 10 جمعه 09 اسفند 1392 نظرات (0)

آیت الله اراکی فرمود:

شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟

با لبخند گفت خیر سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟ گفت :نه با تعجب پرسیدم   پس راز این مقام چیست؟ جواب داد هدیه مولایم حسین است!

گفتم چطور؟ با اشک گفت  آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند؛ چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید؛ ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند این همه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم ، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد  آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین آمد و گفت :

به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی این هدیه ما در برزخ، باشد تا در قیامت جبران کنیم  

vahid bagheri بازدید : 8 سه شنبه 06 اسفند 1392 نظرات (0)

«خَنّاس» هم از ریشه «خُنُوس» به معنى جمع شدن و عقب رفتن است و این برای آن است كه شیاطین هنگامى كه نام خدا برده مى‏شود عقب نشینى مى ‏كنند و از آنجا كه این امر غالباً با پنهان شدن توأم است ، این واژه به معنى «اختفاء» نیز آمده است.

درباره ما
Profile Pic
این سایت در مورد اهل بیت است
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 16
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 4
  • آی پی امروز : 36
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 28
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 28
  • بازدید ماه : 28
  • بازدید سال : 36
  • بازدید کلی : 3,663
  • کدهای اختصاصی
    MeLoDiC

    هدایت به بالا

    کد هدایت به بالا